ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

پیر در معیت اصحاب کهف


در کتب تاریخ و در باب سنه هشتادوهفت همانا تاریخ نگاران نقل و قولی نموده اند بدین قرار :

خواجه کوروش بن تقی ابن علی جان را سرایی بود در بیشه ای سرسبز که اطراف آن بیشه را کشتزارهای پهناور در بر گرفتی و تا چشم کار می کرد غیر از آن روستا ، آبادی دیگری هیچ پیدا نبودی . مردمان را از آن کشت زارها بسیار حاصل بودی و پیر ما نیز از برای رزق حلال و قوت لا یموت تکه زمینی داشتی و در آن به کار مشغول بودی .و نیز در بیشه سرنامه د ر وصف صفات آن چنین سروده اند:

یک گوشه ای از این کره خاکی ماست      کز  جنگل   سرسبز  بسی   سبزتر  است

آبش   عسل   است   و   آسمانش   آبی      وز هر چه بگویی ز جهان  باز  سر است

در فصل  بهار  چون  ببینیش  از  دور      گویی که به هر کوچه به طاووس پر است

از   برکت   بسیار   که   در   تابستان      دارد   همه   را  چشم بدان  در  نگر  است

و نیز اشاره هایی به پیر ما گشته که از آن دانشمندان و تاریخ نگاران یونانی همی استدلال نموده اند که باری خواجه ما در همان عصر می زیسته

مردان  بزرگی  اندر آن  زاده  شدند      گفتار  و  کلامشا ن تو  گویی شکر است

و خواجه ما نیز مردی بزرگ با خصائل نیک بودی و بسیار کلامی شیرین داشتی .

آورده اند ،صبح روزی آدینه پیر ما از خواب برخواستی و نظری به آسمان افکندی و در آسمان هنوز ستاره پیدا بودی.باد فرح بخشی دل را همی جلا می داد و جگر را حال و د رآن هوای مسرت بخش خمیازه ای برکشید و بعد از اندکی حرکات موزون و خوردن ناشتا که طبق عادت معهود عسل و خامه طبیعی بودی ،چکمه به پا کردی و کلاه حصیری بر سر نهادی و بیل بر دوش راه مزرعه د رپیش گرفتی .

چون به دشت برآمد سخت مشغول کار گشت و تا هنگامه ظهر سر همی بر نیاورد تا آنجا که ردای خویش از عرق خیس نمودی . با خود همی گفت بهتر آن است که اندکی از کار دم زنیم و خستگی از تن به د رکنیم ، چون قوت دوباره یافتیم باز در کار شویم.

د ر گوشه مزرعه درخت بیدی واقع بودی که سایه ای خنک داشتی و ا زکنار آن رودخانه ای می گذشتی که آب از سرچشمه های البرز می آوردی و بسیار گوارا بود و پیر دست و صورت خویش در آن شستی و به پای درخت بید دراز کشید ی و از فرط خستگی به خوابی عمیق فرو رفتی .

بعد از مدتی پیر از خواب برخواستی . چشمان خود مالید و خمیازه ای برکشید و رفت بر لب رود تا صورت خویش د رآب بشوید .

اما ناگهان با صحنه ا ی بس عجیب مواجه گشت :

در رودخانه مذکور که تا چندی پیش پر از آب بودی در این زمان حتی قطره ای آب هم در خود نداشتی . پیر با خود اندیشید که این حا ل چه باشد و مرا چه شده است .روی به درخت بید نمود اما دید که درخت گویی سالهاست خشکیده و هیچ سبزی از آن پیدا نیست و اثری از بلبلان نغمه خوان می نباشد .به مزرعه خود نظر انداخت اما گویی کویریست پر از شن .

به اطراف نگریست اما دیگر خبری از کشتزارهای پهناور نبودی و تا چشم کار می کرد ساختمان بودی و دیگر هیچ نبودی . هر چه فکر می کرد راه به جایی نمی برد و می گفت شاید هنوز درخواب بوده باشیم و خود را میشگول می گرفتی اما نه! مثل اینکه بیدار بودی .بعد از مدتی احساس ضعفی بر او چیره گشتی ، چاره ای ندید جز آنکه راه خانه در پیش گیرد و در راه هر چه می نگریست همه چیز به نظر غریب می آمد و در روستا دیگر نه از دار و در خت خبر بودی و نه ا زگنجشکانی که شب و روز صداشان گوش فلک کر نمایند و بلبلانی که نغمه سرایی کنند و چلچله هایی که بر فراز آسمان ویراژ دهند و کبوترانی که بر فراز بام ها بپرند و هر آنچه بود کلاغ بود و کلاغ بود وکلاغ ودیگر هیچ ....

و چون به سرای خویش بر آمد تعجبش فزونی یافت چرا که اثری از آن کلبه نبودی، کلبه ای که در میانه باغی سرسبز واقع بودی و در خود برکه ای داشتی پر از مرغابی و غاز و ...جای آن دید که بسیار ساختمان عظیم ساخته اند تو در تو و نه درختی بر پا بودی و نه برکه ای بر جا. پیر چون این صحنه ها بدید همی جامه درید و راه دشت و صحرا که دیگر بیابان شدی در پیش گرفتی و گوشه ای تنها خلوت گزیدی و زار زار گریستی و فریاد بر آورد ی و گریان با خدای خویش مناجات می کردی که ای خالق هستی بخش تو خود مرا دریاب ، پس از این دیگر چگونه بدین زندگی ادامه دهم . چگونه من که سالها با صدای خروس سحر خوان از خواب برخواستمی و بر ستاره های آسمان نظر انداختمی و نسیم دلنواز بیشه را تنفس می کردمی و ا زچشمه های البرز می نوشیدمی و شب و روز با پرندگان زیبا و حیوانات اهل سر می کردمی حال آیا سزاوار است که با صدای بوغ ماشین همی از خواب برخیزم و بر چراغ ساختمانها ی عظیم نظر افکنم و دود و دم را در ریه خود کشم و آب فاضلاب را بنوشم و شب و روز با کلاغان و نا اهلان سر کنم . باری تو خود جان من بگیر و من را از این مهنت و عذاب رهایی بخش که تو بخشاینده مهربانی !


و د رآن حال پیر نعره ا ی برآورد و جان به جان آفرین خویش بخشید

جوجه کبوتر زشت!

این داستانی که میگم ازجایی اقتباس نشده و ربطی هم به هیچ برنامه کودکی نداره!

داستان از این قراره : یکی بود که یکی نبود! یعنی هرچن یکی بود ولی چنتا بود .زیر گنبد کبود یه روستایی بود که اسمش بود بیشه سر!

یه روز و روزگاری توی این روستای قشنگ ما یه جوجه ای بود.این جوجه قصه ما خیلی زشت بود اونقد که همه مسخرش می کردن . آخه برادر خواهراش خیلی زیباتر از اون بودن و خانم مرغه که مامانشون بود اصلا تحویلش نمی گرفت و هیچ وقت بهش غذا نمی داد به خاطر اینکه اون نوک بزرگ و کله گنده ای داشت که اصلا به تنش نمی اومد .

جوجه زشت ما خیلی آرزوی پرواز داشت .روزا همش به آسمون خیره میشد و پرواز کبوترا رو نگاه میکرد ،پیش خودش میگفت کاش من یک کبوتر بودم ! یه روز به مامانش میگفت که مامان! ما هم می تونیم پرواز کنیم ؟

مادرش خندید و گفت : نه پسرم ما مرغا خیلی وقته که دیگه پرواز نمی کنیم و دلیلی هم واسه این کار نداریم برای این که ما اینجا هر غذایی که بخوایم هست اینو گفت و به نوک زدنش به ظرف غذا ادامه داد.اما جوجه قصه ما خیلی ناراحت شده بود ،نمی تونست باور کنه که باید پرواز رو از یاد ببره.همچنان به آسمون خیره شده بود و به پرواز زیبای کبوترا و به اینکه میشه منم یه روزی پرواز کنم!؟

یه روز جوجه ها تصمیم گرفتن اون رو از جمعشون بیرون کنن .همه دورش جمع شدن و گفتن که تو باید از پیش ما بری چون تو با این قیافه زشتت آبروی ما رو می بری و اون سرشو انداخت پایین و رفت .دیگه تنها شده بود .

روزها گذشت وپاییز و زمستون سپری شدن .دوباره فصل بهار رسیده بود ،گلها شکوفه زدن و آسمون باز پر از کبوترایی شده بود که عاشقانه پرواز میکردن همین طور که خیره شده بود دید که کبوترا دارن میان به سمتش . خیلی تعجب کرده بود باور نمی کرد که یه روزی اونا رو از نزدیک ببینه .اونا اومدن کنارش همه به اون خیره شده بودن و با خودشون می گفتن چقدر زیباست! ، چه پرای قشنگی! ، چه بالای بزرگی!..................

از اون بالا وقتی داشت زمینو نگاه می کرد یادش اومد اون روزای سخت .................

من هم روزی با شما پرواز خواهم کرد!!!

بن بست فلسفی

خدمت همه دوستان عارضم که بنده دچار نوعی خلاء و بن بست فلسفی شده ام یعنی به تناقض رسیدم و همی روزاست که دس به یه کاری بزنم .نمی دونم چی جوریه که هر چی فکر می کنم نمیتونم بفهمم که آیا اول تخم مرغ بوده یا مرغ اگه مرغ بوده پس چی جوری در اومده اگه تخم بوده از کجا در اومده؟خلاصه اینکه آقا بدجوری حالم خرابه کسی هم نیست که به داد ما برسه ، ما رو از این سردرگمی در بیاره ! یعنی خیلی حالم خرابه ها!باور کنین خیلی خیلی حالم خرابه!حالا توی این هیر و بیر مامانم که میخواد بره مهمونی میگه :پسرم بیا این پول رو بگیر،برا شام برو واسه خودتو حسین(داداش کوچیکترم)تخم مرغ بخر.

 خداااااااااااااااااااااااااا............................

 

پیر ما و اختراع دستگاه پرس مگس!

حکایت کرده اند که روزی خواجه ما سر در گریبان خویش فرو بردی و سخت اندیشه می کردی . کس از مریدان درنمی یافت که خواجه آیا به چه می اندیشد و چه چیز او را اینگونه به خود مشغول داشتی . چه که اینها اسراری است مگو و کس را یارای دانستن آن نیست که آسمان بار امانت نتوانست کشید /باری قرعه کار به نام خواجه زدند

خواجه با خود چنین می گفت : سالهای زیادی است که ما به گوشه نشینی نشسته ایم و تا بدانجا رسیدیم که کمترها رسیدی و در این راه بسیار خرق عادت نموده ایم اما تا به حال اختراعی ننموده ایم. و نیز با خود می گفتی که آیا چه چیزیمان از آنانی که اختراع نمودی کمتر بودی .وچنین بود که عزم خود جزم نمودی تا که مراختراعی کند .

در کتب قدیم و نیز در احادیث و روایات خوانده بودی چونانکه ایده ای جدید خواهی دادن واجب است کو نگاه دقیقی به اطراف و اکناف داشتن تا بلکه مشکلات و شدائد را همی دیدن .

باری پیر ما به زاویه ای از خانقاه گوشه گرفت و در بحر مکاشفت غرق گشت چونانکه تو گویی داشتی دست و پا می زد و کم نمانده که همی غرق گردد و مریدان چون این حالت بدیدند حالشان دگرگون شدی و همگان جامه دریدی و بسیار گریه شد.

پیر هرز گاهی مثل کسی که کار سخت او را زائل کرده باشد کمر راست می کردی و نفسه می زدی . در این گیر و دار ، بسیار مگس بر بینی مبارک او همی می نشستی و هر چه او مگس ها را لت زدی باز افاقه نمی کردی و مگس تیز تر از این حرف ها بودی و پیر ما حریفشان نبودی و در خود بسیار حرص می خوردی .

ناگهان گویی واردی از عالم غیب بر او آمدی و فریاد زدی مگس کش ! مگس کش! ومریدان را عجب آمد که این چه ذکری است لیک چون پیر را بر این حالت دیدی آنها نیز زان پس ذکر نمودی که مگس کش! مگس کش!

بعد از ایامی چند و شب زنده داری های بسیار و تلاش و کوششی وصف ناشدنی باری پیر ما توانستی یک دستگاه مگس کش مجهز به پرس مگس همی بسازد و این دستگاه چنین کار می نمود.

محفظه ای داشت مکعبی شکل که هرجا مگس نشستی آن را به رویش انداختی و او را در محفظه محصور می کردی و در آن محفظه مذکور پرسی کار گذاشتی که با حرکت اهرمی ، مگس را همی پرسش می کردی و بسی آن را لت میزدی .

چنانچه نه تنها مگس را می کشتی که حرص خود را نیز از مگس خالی می کردی .و باز پیر ما چون از این مهم فارق آمدی و از آن بهره بردی و مگس ها کشتی زیر لب چنین گفتی : خوشمان آمد! خوشمان آمد!

پیر و دانشکده

پیر ما روزگاران زیادی را بر مسلک صوفیان می بود چنانچه در جیک ثانیه طیر العرض می نمود.و عجائبٌ غرائب بسیار داشتی که جز از او بر نمی آمد و بر مسیر طریق تا بدانجا رسیدی که نه عاقلان را عقل را مدار بودی و نه عاشقان را دل قرار.گذشت و گذشت تا اینکه پیر ما در کسوت اهل  دانش همی قرار گرفت و در مکتب خانه فردوسی مشهد به فراگیری علوم هندسه پرداخت .باری آورده اند که روزی خواجه بر مسیر دانشگاه تا به خوابگاه طیر العرض می کردی و اندر کسوت اهل دانش می بود که بر جیب دراعه خویش ،روان نویسی نهاده و بر چشمان خود عینکی ستبر و جامه خویش اندر شلوار همی کرده بودی تا در انظار مردم امروزی در نظر آید و تریپ دانشگاهی همی داشته باشد و با صدایی بس سوزناک و حالات و حرکات عجائب که خاص او را بود ،زمزمه کنان اشعار معین می خواند و بر مسیر طریق قدم زنان آستان دانشگاه را همی طیر العرض می نمود که ناگاه چشمش بردانشکده ای زیبا افتاد با ساختمانی عظیم که جلالش همانا دل عاشقان می ربودی و فضای سبزی داشت ،نغز و دل انگیز که بلبلان به نغمه خوانی در او مشغول بودی و خواجه ما را از آن خوشش آمد با خود همی گفت که یک سر به اندرونی آن نیز بزنیم و از زیبائیهای آن همی بیشتر بهره وریم.و چنین نمود و آن دانشکده مذکور همانا دو درب شیشه ای داشت و خواجه اولی را پشت سر گزارد و در بین دو درب نگاهبانی واقع بودی که سوالات سالکان را جواب دادی و خواجه ما روی به سویش همی نمود که ای جوان قسمت چاپ و انتشارات این دانشکده در کدامین گوشه آن است که ما را با آن کاریست بس مهم و امری است بس ضروری .نگاه بانی راه بدو اینگونه نشان دا د که ای خواجه همانا قسمت چاپ و انتشارات در سمت چپ واقع است و انگشت اشاره به طرف چپ همی نمود و خواجه ما راه آنجا را آنچنانکه نگاه بانی گفته بود در پیش گرفت و یک راست راه خود به سمت چپ کج نمودی ،غافل از دومین درب شیشه ای که برایش نامرئی می نمود و آن را نمی دید .و خواجه ما را باد غرور همی برگرفته بودی و سینه کفتری همانا راه می رفتی و سه چهار قدمی نگرفتی که ناگهان صدایی مهیب برخاستی .همگان با تعجب نگریستی که چه پیش آمده و این صدا از چه باشد و ناگهان دیدند خواجه ما را که بر درب ورودی همی کتاب شده بودی و از خجالت سر نمیتوان برگرداندی و همه یکهو زدندی زیر خنده و خواجه با خود همی گفت که همانا ما را کسوت اهل دانش و این با کلاس بازیها می نیاید و ما را همان به که در حجره دانشجویی خویش بمانیم و پا از دانشکده خویش فراتر ننهیم و دست از پا درازتر و با خواری و زلت راه پیمودی تا که از انظار مردم نهان شدی!

تمّت!

جوجه اردک های هلندی

جوجه هایی که تازه دارن از تخم در میان

بعضیها از تخم در اومدن و بعضیهام در تقلای شکوندن پوسته تخم با ضربات مداوم نوک که صدای نوک زدنشون به پوسته رو میشه شنید.

اونایی که در اومدن ، خسته از تلاش طاقت فرسای چندین ساعته !

و این هم مادرشون!

این یکی هم که خیلی بهم وابسته شده یکی از همون جوجه هاس که دو روزی ازش گذشته.

آقای دکتر تشخیص دادن که ایشون باهاس عینک بزنند

و گاهی اوقات ما آدما هم از افکارمون پوسته ای واسه خودمون میسازیم که بیرون اومدن از اون

 خیلی سخته اما باید بدونیم که تنها راه شکستن اون دیوارست!!!

این کاسپیان که میگی یعنی چی؟

دریای کاسپیان یا دریای خزر

دریای کاسان که به اشتباه دریای خزر نامیده می شود به همراه دریای سیاه ، بحر آزوف ، دریاچه آرال ودریاچه های اطرا ف آن در ازمنه گذشته و دورانهای قدیم زمین شناسی  جزء  دریای مدیترانه فعلی و فیروزه قدیم بوده است. در اطراف آن آثار سنگهای ماقبل دوران اول زمین شناسی به چشم می خورد.شکل گیری اصلی دریای مورد نظر در دوران سوم وبه ویژه بسته شدن تدریجی اقیانوس  تتیس بطرف  شرق کوه های آلپ در نتیجه حرکت صفحه آفریقا – عربستان بطرف شمال و نیم کره شمالی بوده است که باعث جدا شدن کامل دریای کاسان ودریای سیاه ازمدیترانه گردیده.بالاخره در دوره چهارم زمین شناسی به شکل امروزی در آمده.که البته روراندگیها و فرورانشهای بوجود آمده در قفقاز کبیر وصغیر وادامه گسلهای قفقاز  شکل گیری فعلی دریای شمال را پیریزی کرد.

حرکت وکوچ اقوام آریایی

اوستا به عنوان قدیمی ترین سند گذشته جهان خاکی از آن است که اقوام آریایی در حرکت به طرف شمال وفلات ایران زمین در واجه با (ورن)یعنی سرزمین گیلان وقوم مازن یعنی مازندران  با مقاومت جدی روبرو شدند.این بدان معنی است که پیش از ورود آریایی ها اقوام گیل و مازن که گل ها و ورن ها هستند که بعدا به وارنا و یا وارینک تبدیل گردیدند که در اوستا به وضوح یاد گردیده و کلمه گیلان طبق نوشته رابینو از کلمه محلی وارنا آمده وبعدا به گیلان تبدیل شده.

استقرار و کوچ اقوام آریایی

آنچه مسلم است در منطقه جنوبی دریای شمال ایران به ویژه در سمت جنوب غربی آن مردمانی زندگی می کردند که به کاس مومعرو ف بوده اند وهمانگونه که در تاریخ بابل و ایلام ذکر گردیده تاریخ نویسان یونانی این اقوام را کوسیان یا کیی نام نهادند که در گیلان به عنوان کادوسیان ودر مازندران به نام تپوری ها و ما بین تپوریها و کادوسیان مادها و یا آماردها اسکان داشتند که بعدا در اطراف دره سپید رود سکنا گزیدند .زنده یاد احمد کسروی در کتاب شهریاران گمنام می نویسد که منطقه گیلان در نقشه های امروزی در زمان سامانیان دیلمان یا دیلمیان معروف بوده که اقامتگاه دو تیره به نام گیل ودیگری دیلم بوده است بطلمیوس این مورخ یونانی این دو تیره را از مادها میداند .علاوه بر آن مردمانی نیز در سواحل جنوب غربی دریای شمال ایران زندگی می کردند که به نام کادوسیان موسوم گشته اند که عده ای می پندارند کادوسیان همان نیاکان تالش های امروزی هستند که در یونانی تالوش و بعدا به تالش و در نوشته های لاتینی کوه های تالیش نامیده شده اند که دنباله آن کوه البرز (البروز) و رشته های کوچک موازی با آن مانند طارم علم کوه وغیره قرار دارد.

قوم کاس یا کاسان

یکی از مورخان ایرانی بنام آقای حسینعلی ستوده که تحقیقات مفصلی انجام داده ودر کتاب خود می نویسد در سواحل جنوبی دریای شمال ایران اقوامی حضور داشتند که معروفترین آنها کاسپیها وکادوسیان وگلها بودند.هرودوت از این اقوام فقط  کاسپی ها با سه قوم دیگر بنام پوسیک ها،پانتی مات ها وداری ها نام برد که بعقیده دیاکانوف مؤلف تاریخ ماد همگی قبائلی از کادوسیان بودند ومعلوم شده که کادوس ها بعدا ًبا سگاها که از تنگه های سلسله جبال قفقاز  و به ویژه از ناحیه درابنت بطرف ایران سراریز شده با اقوام کادوس طرح دوستی می ریزند ودر بسیاری از کارهای عمرانی وکشاورزی با هم تشریک مساعی می کنند . سگاها مردمانی جنگجو ودلاور بوده ومعروف است که خون اولین قربانی خود را در حین جنگ می نوشیدند وموهای کشتگان خود را به پادشاه هدیه می کردند. و از پوست کشته شدگان دستمال ، لباس و از کاسه سر آنها جام شراب می ساختند .ردپای سگاها از دیوار چین تا دریای سیاه دیده شده . همچنین آثاری از ردپای سگاها در رود بار گیلان مشاهده شده که معلوم می شود سگاها در هزاره اول قبل از میلاد به گیلان زمین راه یافته بودند وقوم مارد یا هردوس در منطقه بین تپوری ها (مازندران امروزی ) و کادوس زندگی می کردند و پادشاهان هخامنشی به ماردهای شمال ایران مقرری می دادند که سر به شورش نزنند و یکی از مورخین یونانی می نویسد که کوروش پسر چوپانی از ایل آمارد و یا مارد بوده است.در آثار مکشوفه ای که در شمال ایران بدست آمده معلوم شد که سومری ها  با اقوام شمال ایران در ارتباط بوده اند .سومریها ویا شومریها بعدا ً به نام بابل یا آشور معروف شدند و خط سومری ها تصویری بوده و قدمت هفت هزار ساله دارد .در جنوب شرقی دریای کاسپیان گنجینه ای از اشکال وظروف سفالی  از سومری ها به دست آمده که نشان می دهد سومریها نیز از جانب شمال ایران زمین  به سمت جنوب کوچ کرده اند.

کاسها یا کاسپیها چه کسانی بوده اند؟

درنوشته های آقای عزیز طویلی به نقل ا زمورخ نامی کایوس پلینوس یاد آور می شود که در تمام مناطق واقع در جنوب دریای کاسپیان جایگاه کاسپی ها به خوبی مشخص گردیده .لذا کاس با پسوند پی به نام کاسپی و با پسوند سی به نام کاس سی از قدیمی ترین اقوام ما قبل آریایی بوده اند که در سراسر ساحل دریای شمال ایران زندگی می کرده اند .هنوز هم در شمال ایران کلمه کاس در لهجه گیلکی متداول است مانند «کاس چوم» یعنی چشم آبی «کاس ماره» یعنی مادر چشم زاغ «کاس کولی» یعنی ماهی چشم زاغ کوچک وبالاخره «کاس آقا» مرد چشم زاغ .می توان نتیجه گرفت که کاس ها به دو تیره ساحلی و کوهستانی تقسیم می شوند جلگه نشینان ساحلی را کاس ساحلی و دسته دیگر را کاس کوهستانی و یا کاس سی می گفتند که تا کوه های زاگرس رخنه کرده و به جلگه های بین النهرین ویا مزوپوتام راه یافته اند شاخه ای از کاسهای کوهستانی در مناطق دیگر ایران به ویژه لرستان وبخشی از کردستان اقامت کردند .وطبق شواهد وقرائن زیادی معلوم گردیده است که کاسها بر دو جبهه کوه های البرز تسلط پیدا کرده اند از این رو ضرورت نامیدن دریای شمال ایران به دریای کاسان و یا کاسپیان به خوبی احساس می گردد.ونیز کوه البرز بنام کوه کاس و یا سلسله جبال کاسپیان و محدوده بین کوه البرز و دریاچه نمک را دروازه کاسپیان نامیده اند .در نوشته های حمورابی آمده است که کاسی ها یا کالیت ها و یا به قول اروپایی ها کاشوها بابل را گرفتند و حدود 600سال در آنجا سلطنت کردند واینها اساساً در لرستان سکونت داشتند و تشکیل طوایف لر کوچک را داده اند .استرابن مورخ نامی در کتاب خود می نویسد که اهالی زاگرس که عمدتاً از کوه های لرستان سرازیر گشته اند مهاجرانی هستند که از جانب دریای کاسپیان آمده وبه آنها کوسیها و یا کوسیان می گفتند واضافه می نماید  که راه حرکت کاس سی ها که دریایی داشتند به نا م های کیسی سی یا کوشائیو و کاش شو از طرف کرمانشاهان ولرستان به بخش های غربی کوه های زاگرس رخنه نمودند .باستان شناسان دیگری به نام هرتسفله و سر آرتور کیث در بررسی صنایع ایران متذکر می گردند که کلمه کاسپیان نام مردم فلات ایران زمین قبل از ورود آریایی ها می باشد و اضافه مینماید که کاسپی ها در اوائل هزاره چهارم وپنجم قبل از میلاد به کار کشاورزی اشتغال داشته و دانش کشاورزی از قلمرو کاسپیان به سرزمین های دیگر تا حوالی رودها ی سیحون وجیحون و از سوی دیگر به دجله وفرات سرایت کرده است . و باز هرتسفله در نوشته های دیگر خود تاکید کرد که اقوام ایلامی ،لولوبی و گوتی ونیز اورارتو که در حوالی کوه های زاگرس زندگی می کرده اند ازیک گروه نـژادی و زبانی به نام کاس پی و یا کاس سی می باشند .

قوم خزر

دریای خزر از نام قومی بنام خزرها گرفته شده .خزرها مردمانی از ترک های آسیای مرکزی بوده که در اطراف مغولستان و شمال دریاچه آرال زندگی می کرده اند ودر سده های هفت و هشت میلادی به اطراف دریای شمال ایران مهاجرت نموده و حکومت ستمکار و زور گویی داشتند که گویا بعد ها هم به آیین یهودی در آمده بودند .قبلا مذهب خاصی نداشتند .این قوم چندین سده بر سراسر جلگه های ساحل جنوبی دریای کاسپیان که مناطقی سبز و خرم با طراوت و حاصلخیز بوده است به زور گویی و باج خواهی ادامه دادند . بعد ها در حرکت به سمت استپ های روسیه و غرب دریای کاسپیان به دست قبایل تاتار وروس ها منقرض گشتند . اینان اسم دریای کاسپیان را به د ریای خزر تغییر دادند و امروزه شاهد هستیم که جامعه بین المللی دریای کاسپین را که برگرفته از نژاد کاسپی ها در هزاره های قبل از میلاد مسیح می داند ، در تمام نوشته ها ،اسناد و مدارک تاریخی و بین المللی و رژیم حقوقی این دریای صلح و دوستی را به نام کاسپین پذیرفته اند و یقیناً پیشنهاد تغییر اسم از خزر به کاسپیان مورد توجه مسئولین  واندیشمندان کشور قرار خواهد گرفت.     

برگرفته از نشریه بارفروش و سخنرانی دکتر محمد رضا اسپهبد