ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

پیر در معیت اصحاب کهف


در کتب تاریخ و در باب سنه هشتادوهفت همانا تاریخ نگاران نقل و قولی نموده اند بدین قرار :

خواجه کوروش بن تقی ابن علی جان را سرایی بود در بیشه ای سرسبز که اطراف آن بیشه را کشتزارهای پهناور در بر گرفتی و تا چشم کار می کرد غیر از آن روستا ، آبادی دیگری هیچ پیدا نبودی . مردمان را از آن کشت زارها بسیار حاصل بودی و پیر ما نیز از برای رزق حلال و قوت لا یموت تکه زمینی داشتی و در آن به کار مشغول بودی .و نیز در بیشه سرنامه د ر وصف صفات آن چنین سروده اند:

یک گوشه ای از این کره خاکی ماست      کز  جنگل   سرسبز  بسی   سبزتر  است

آبش   عسل   است   و   آسمانش   آبی      وز هر چه بگویی ز جهان  باز  سر است

در فصل  بهار  چون  ببینیش  از  دور      گویی که به هر کوچه به طاووس پر است

از   برکت   بسیار   که   در   تابستان      دارد   همه   را  چشم بدان  در  نگر  است

و نیز اشاره هایی به پیر ما گشته که از آن دانشمندان و تاریخ نگاران یونانی همی استدلال نموده اند که باری خواجه ما در همان عصر می زیسته

مردان  بزرگی  اندر آن  زاده  شدند      گفتار  و  کلامشا ن تو  گویی شکر است

و خواجه ما نیز مردی بزرگ با خصائل نیک بودی و بسیار کلامی شیرین داشتی .

آورده اند ،صبح روزی آدینه پیر ما از خواب برخواستی و نظری به آسمان افکندی و در آسمان هنوز ستاره پیدا بودی.باد فرح بخشی دل را همی جلا می داد و جگر را حال و د رآن هوای مسرت بخش خمیازه ای برکشید و بعد از اندکی حرکات موزون و خوردن ناشتا که طبق عادت معهود عسل و خامه طبیعی بودی ،چکمه به پا کردی و کلاه حصیری بر سر نهادی و بیل بر دوش راه مزرعه د رپیش گرفتی .

چون به دشت برآمد سخت مشغول کار گشت و تا هنگامه ظهر سر همی بر نیاورد تا آنجا که ردای خویش از عرق خیس نمودی . با خود همی گفت بهتر آن است که اندکی از کار دم زنیم و خستگی از تن به د رکنیم ، چون قوت دوباره یافتیم باز در کار شویم.

د ر گوشه مزرعه درخت بیدی واقع بودی که سایه ای خنک داشتی و ا زکنار آن رودخانه ای می گذشتی که آب از سرچشمه های البرز می آوردی و بسیار گوارا بود و پیر دست و صورت خویش در آن شستی و به پای درخت بید دراز کشید ی و از فرط خستگی به خوابی عمیق فرو رفتی .

بعد از مدتی پیر از خواب برخواستی . چشمان خود مالید و خمیازه ای برکشید و رفت بر لب رود تا صورت خویش د رآب بشوید .

اما ناگهان با صحنه ا ی بس عجیب مواجه گشت :

در رودخانه مذکور که تا چندی پیش پر از آب بودی در این زمان حتی قطره ای آب هم در خود نداشتی . پیر با خود اندیشید که این حا ل چه باشد و مرا چه شده است .روی به درخت بید نمود اما دید که درخت گویی سالهاست خشکیده و هیچ سبزی از آن پیدا نیست و اثری از بلبلان نغمه خوان می نباشد .به مزرعه خود نظر انداخت اما گویی کویریست پر از شن .

به اطراف نگریست اما دیگر خبری از کشتزارهای پهناور نبودی و تا چشم کار می کرد ساختمان بودی و دیگر هیچ نبودی . هر چه فکر می کرد راه به جایی نمی برد و می گفت شاید هنوز درخواب بوده باشیم و خود را میشگول می گرفتی اما نه! مثل اینکه بیدار بودی .بعد از مدتی احساس ضعفی بر او چیره گشتی ، چاره ای ندید جز آنکه راه خانه در پیش گیرد و در راه هر چه می نگریست همه چیز به نظر غریب می آمد و در روستا دیگر نه از دار و در خت خبر بودی و نه ا زگنجشکانی که شب و روز صداشان گوش فلک کر نمایند و بلبلانی که نغمه سرایی کنند و چلچله هایی که بر فراز آسمان ویراژ دهند و کبوترانی که بر فراز بام ها بپرند و هر آنچه بود کلاغ بود و کلاغ بود وکلاغ ودیگر هیچ ....

و چون به سرای خویش بر آمد تعجبش فزونی یافت چرا که اثری از آن کلبه نبودی، کلبه ای که در میانه باغی سرسبز واقع بودی و در خود برکه ای داشتی پر از مرغابی و غاز و ...جای آن دید که بسیار ساختمان عظیم ساخته اند تو در تو و نه درختی بر پا بودی و نه برکه ای بر جا. پیر چون این صحنه ها بدید همی جامه درید و راه دشت و صحرا که دیگر بیابان شدی در پیش گرفتی و گوشه ای تنها خلوت گزیدی و زار زار گریستی و فریاد بر آورد ی و گریان با خدای خویش مناجات می کردی که ای خالق هستی بخش تو خود مرا دریاب ، پس از این دیگر چگونه بدین زندگی ادامه دهم . چگونه من که سالها با صدای خروس سحر خوان از خواب برخواستمی و بر ستاره های آسمان نظر انداختمی و نسیم دلنواز بیشه را تنفس می کردمی و ا زچشمه های البرز می نوشیدمی و شب و روز با پرندگان زیبا و حیوانات اهل سر می کردمی حال آیا سزاوار است که با صدای بوغ ماشین همی از خواب برخیزم و بر چراغ ساختمانها ی عظیم نظر افکنم و دود و دم را در ریه خود کشم و آب فاضلاب را بنوشم و شب و روز با کلاغان و نا اهلان سر کنم . باری تو خود جان من بگیر و من را از این مهنت و عذاب رهایی بخش که تو بخشاینده مهربانی !


و د رآن حال پیر نعره ا ی برآورد و جان به جان آفرین خویش بخشید
نظرات 8 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ق.ظ http://f10.blogsky.com

سلام عزیزم
میلاد با سعادت منجی عالم بشریت حضرت قائم عصر (عج) را به شما و خانواده محترم شما تبریک می گم
امیدوارم همیشه موفق باشید

سلام
این روز عزیز بر شما هم مبارک باشه!

خرمگس یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:41 ب.ظ

سلام
اندر احوالات شما؟
ما کم کم داشتیم نگران می شدیم گفتیم نکنه شما هم در معیت پیر و هر دو درمعیت اصحاب کهف به خوابی چند صدساله رفتین که خبری ازتون نیست!امیدوارم این تیکه آخرش که پیر جان به جان آفرین تسلیم کرد سندیت نداشته باشه چون سخت قلب ما رو به درد آورد، ضمن اینکه بنا به اخباری نه چندان موثق این حوالی اخیرا شخصی مشاهده شده با مشخصاتی چون مردی بزرگ و کلامی چون شکر که شک ندارم همون پیر بوده !خلاصه بنده و جمعی از مریدان به شدت نگران حال پیر هستیم، هرچه زودتر ما رو از نگرانی در بیارید وگرنه دیری نمی پاید که نعره ما هم به آسمان بلند شده و ...

سلام
چند روزی بود که سخت درگیر عروسی خواهرم و کار و بار مراسم بودم
شما لطف دارید از اینکه نگران ما هستید

محسن دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ق.ظ http://after23.blogsky.com

غلط نکنم شما دوست بابک هستید. که دوست ماست. و وبلاق وزینی دارید بنام بیشه سر. نام وبلاق شما هم خیلی زیباست. دوست دارم که با هم دوست شویم.

خوب حالا که دوست داری با من دوست بشی منم دوست دارم که باهات دوست بشم
بله من دوست بابک هستم تازه بابک هم دوست منه
تو هم اگه دوست داری با دوست من دوست بشی دوست بشو!

بابک.پ.25 دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:09 ب.ظ http://bishehsar.blogsky.com

کوروش خان سلام
لپ مطلب را ادا کردید. ببینم این بیشه سر بود یا تهران (قابل توجه سحر!!!)ولی بهم چسبید.
بد جوری چسبید که دلمو زد .این جور رفتار انسان ها و بلائی که سر زندگی شون آوردن دیگه کم کم داره گریبان گیرمون می شه.
مرسی
بدرود

سحر سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:26 ب.ظ http://sahar.blogsky.com

می‌بخشید در این عکس کدام‌یک «پیر» است و کدام یک شما؟

فی الواقع پیر و من یکی میباشیم همانی که عینکی ستبر بر چشمان خود زده است اما دیگری سنگواره ای است باقیمانده از انسانهای قرون باستان که آن را در حوالی باغی در قزوین اکتشاف نمو ده اند
گفته می شود که نوادگانشان هنوز در پای خود سم دارند!

سوفیا جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ

سلام
من توی تهران زندگی می کنم و خیلی از چیز هایی که پیر گفته در زندگی ما مصداق داره البته خونهی ما توی جا خلوت و پر درخت و هواشم خیلی خوبه اما قبول دارم زندگی تو روستا حال و هوای دیگه ای داره من بیشه سر رو خیلی دوست دارم و بهترین تابستان های کودکیم رو اونجا گذروندم من عاشق روستام راستی کجای بیشه سر عسل و خامه طبیعی داره ؟آدرسشو به ما هم بدید

سلام بر شما
راستش پیر ما در کنار محاسن و خصایل نیکی که داره اندکی هم معایب داره که هر چند قابل اغماض می باشه . پیش خودمون بمونه یک مقدار خالی بند تشریف داره البته نه زیاد !
در مورد عسل طبیعی ما خود کفا هستیم چرا که تو باغ خونمون چند تا کندوی عسل داریم که آذوقه ما رو تامین میکنه
خامه طبیعی رو من خودم فقط توی مشهد وقتی که دانشجو بودم و از مردمی که در حاشیه شهر زندگی می کردن می خریدم اما در اینجا هنوز نتوستم پیدا کنم اما کره طبیعی که منظور پیر همون بوده از منزل دایی بنده تهیه می شود
آدرس:
بیشه سر - ندی کلا - منزل آقای حمید زرعی بیشه

vahid یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:05 ق.ظ http://www.apvt.blogsky.com

سلام.
وب بسیار خوبی داری.
تقاضای تبادل لینک با شما دارم.
اگه مایلید یه نظر تو سایتم بدید.
همچنین سایت ما به یک نویسنده ی خوب مثل شما نیاز دارد.
بازم اگه مایلید یه نظر تو سایتم بدید.
سایت ما:www.apvt.tk
بازدید ما روزی بالای 700 تاست.

خرمگس پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:51 ب.ظ

ایییییییییییییییییییییییییییییییییییش
ببخشیدا ولی واقعا اییییییییییییییییییییییییییییییش
درسته که زوج جالبی به نظر می رسین ولی خوب ما منتظر مطالب جدید تری هستیم دیگه!

باشه چشم
به زودی !
به زودی خبر خوبی براتون خواهم داشت!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد