ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

آشنا

یکی بود یکی نبود 

زیر گنبد کبود 

یه درخت کاجی بود  

زیر اون درخت کاج  اگه گفتی که چی بود 

یه پرنده خیالی بود  

یه خیال آشنا  

یه آشنا  

زیر اون درخت کاج 

یه نگاه آشنا  نشسته بود 

نشسته بود نشسته بود انگاری که  

به اون درخت کاج بسته بود  

یکی بود یکی نبود  

زیر گنبد کبود  

پای اون درخت کاج 

یه پسر واساده بود 

پرنده خیالی رو  

تو دستش گرفته بود  

یادش اومد اون روزی که  

با یه نگاه آشنا 

زیر همون درخت کاج  

نشسته بود 

نظرات 9 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ http://www.jabe.ir

دوست عزیز وبلاگ جالبی داری
اگر واسه وبلاگت عکس لازم داشتی میتونی به جعبه سر بزنی

موفق و پایدار باشید

به روی چشم
ممنون از اینکه به ما سر زدید

مهسا یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.jabe.ir

دوست عزیز وبلاگ جالب داری
اگر واسه وبلاگت عکس خواستی می تونی به جعبه سر بزنی

موفق و پایدار باشید

[ بدون نام ] دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:24 ب.ظ


شاعر این شعر کی بود؟
گاهی اوقات کسی که شعر می گه فقط برای دل خودش می گه یعنی کلمه ها قشنگ و خوش آهنگن اما معلوم نیس که چی می خواد بگه یعنی فقط خودش می فهمه که چی می گه. به نظر من یه همچین شاعری رسالتشو درست انجام نداده .بلکه باید احساس روهمزمان با یک مفهوم تازه و قابل فهم منتقل کنه ، نه؟
حالا کی نظرمنو پرسید!؟ :(

این شعر رو سال سوم دانشگاه برای یک دوست سرودم یعنی سه سال پیش

بابک دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام برادر
چطور مطوری؟
حال و احوال
شعر و شاعری دوباره در تو دمیده شد؟
هوس دریا تو آخر شب و تمرینات هوازی عادی و پیشرفته کردم
بدرود

خیر اینروزها برا من تکرار مکرراته شعرهای قدیمیمو باز خونی میکنمدلم لک زده واسه شب گردی ها اما دیگه از اون فرصت ها دست نمیده یواش یواش هر دومون درگیر کار و مشغله های جدی زندگی شدیم

فرشته سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ق.ظ http://freshblog.blogsky.com

یکی بود یکی نبود
پس دختره قصه ما
کجای این درخت کاج
نشسته بود؟

ما خیلی مخلصیم! رونقی به کلبه حقیرانه ما داده اید

پروانه سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ب.ظ http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

این شعر همانند آب زلال یک جوی ، روان است و شیرین و ...

شما بسیار لطف دارید کاش زندگی هم مثل شعر بود روان و شیرین !

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ق.ظ


حالا اون دوسته کدومش بود؟
کاج؟
پرنده؟
خیال؟
پرنده خیال؟
آشنا؟
نگاه؟
نگاه آشنا؟
گنبدکبود؟

البته زیاد قصد فضولی ندارم!

اون دوسته صاحب همه اینا بود

وروجک ماجرا پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ق.ظ

خوشبحالت !!!
که همچین دوستی داشتی یا شایدم داری که واسش همچین شعری گفتی!
خیلیا از این شانسا ندارن

خیلی مخلصیم

فروغ دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ب.ظ

اینجوری خوبه؟

سلام
راستی زمان چه زود می گذره و آشناها چه زود غریبه می شن.!!!!!!!!!!!!!!

سلامی چو بوی خوش آشنایی !
مردها همشون نامردن منم یکی از همون مردای نامردم.
زمان که خیلی زود میگذره اما آشناهای قدیم هیچگاه برا من غریبه نشدن ممنونم از اینکه بم سرزدی بازم بیا منتظرتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد