این روزهای سرد و یخی هم می رود و دگر بار بهار می آید با شکوفه های زیبایش آفتاب به زمین نزدیکتر می شود و من چقدر لذت می برم از این حادثه.
همیشه آرزو می کردم تمام روزهای زندگی ام گرم و آفتابی باشد یا اینکه روی خط استوا زندگی کنم. گرما فکرم را به کار می اندازد مرا شارژ می کند مرا به تحرک وا می دارد . بیشتر از همیشه درس می خوانم کار می کنم به دوستانم سر می زنم .
همه اینها صورتی از حقیقت زندگی من است اما در عین حال می تواند جور دیگری هم باشد:
همیشه از سرما می ترسیدم و از روزهای سرد و یخی از اینکه در جایی زندگی می کنم که به قطب نزدیک تر است تا به استوا . سرما فکرم را از کار می اندازد انرژی ام را می گیرد لمسم می کند . به سختی کار می کنم و به سختی درس میخوانم.
فرق بین این دو عبارت در چیست . هر دو یک مفهوم را می رسانند اما احساسی که می آفرینند جور دیگریست