ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

دل رودخونه

دل رود خونه گرفته 

خیلی وقته 

رنگ مهتابو ندیده 

قلب رودخونه صداش دیگه نمی آد  

انگاری مرده دل آب 

آسمون داد می زنه 

آهای!......جلبکای زشت و  بی رنگ! 

رها کنین صورت آبو 

بذارین بیافته مهتاب 

توی آبیه دل آب!

پری

 من پری ها رو دوست دارم

یک بار یکی از اونها بم یه کاسه شراب داد.

از برگ درخت خرمالو  می زد بیرون

اون شب بیشه قشنگ تر از همیشه بود.

باور کردنی نیست

قرار بود که من روز جمعه امتحان داشته باشم و همین الان فهمیدم که امتحانم همین فرداست . یعنی چهار شنبه  باید بگم که خیلی شانس آوردم از اینکه امروز اومدم دانشگاه وگرنه باید روز امتحان می فهمیدم چه گندی زدم. خدایا شکرت چقد راحت داشت همه زحماتم به باد می رفت اووفف خیلی شانس آوردم.

حرف های خاله زنکی

باید بگم من از حرفهای خاله زنکی اصلا خوشم نمی آید و هیچ وقت به آنها اهمیت نمی دادم اینکه کی چی کار کرده کجا رفته با کی رفته چی خورده چی پوشیده..... .و همه این را می دانستند که توی هیچ بحث این چنینی شرکت نکردم. 

این روزها دیگر حتی حرف هم نمی زدم کنکور باعث شد تا بیش از اندازه ساکت بشم دیگه حتی نه بحث سیاسی می کردم و نه حتی توی هیچ بحث و گفتگویی شرکت می کردم. 

یک روز رفته بودم دانشگاه و در راه برگشت به خانه مان در بیشه سر سوار بر ماشین شدم و دست بر قضا عمه بنده نیز در آن ماشین بود. سلامی و حالی و احوالی و گفتم چه خبر کجا بودی و او با زبان شیرینش شروع کرد به صحبت کردن پیرامون دخترش که باردار است و وقتش نزدیک شده و دوقلو هستند و چه و چه و تا آنجا ادامه داد که یکی از بچه ها معلوم شد دختر است و دیگری هنوز معلوم نیست و من با تعجب پرسیدم یعنی چی معلوم نیست مگر میشود بعد نه ماه هنوز چیز معلوم الحالی نباشد ایشان گفتند که آخر او پشت کرده و ما هنوز نتوانستیم بفهمیم که دختر است یا پسر! 

دست بر قضا موقع ناهار بود و من به خانه که رسیدم دست و صورت شستم و سر سفره ناهار نشستم . همه بودند پدر و مادر و برادر و خواهر. ناگهان سرصحبت باز شد و یکی گفت دختر عمه بچه اش دو قلو است میگن وقتش نزدیکه . من که مشغول غذا خوردن بودم ناغافل از همه جا شروع کردم به صحبت کردن و هر چه از عمه شنیدم نه یک دره کم و نه یک ذره زیاد گذاشتم سر سفره و دیگه رسیده بودم به داستان سوال برانگیز موئنث و مذکر دومی که متوجه شدم همگی دارند با تعجب به من نگاه می کنند سر راست کردم و تازه شصتم خبر دار شد که چه غلطی کردم . همه یکهو زدند زیر خنده ومن یک باره رفتم زیر بار طعنه پدر و مادر و برادر و خواهر که تو خجالت نمی کشی این حرف ها به تو چه ربطی داره اصلا یعنی چی که بچه پشت کرده معلوم نیست چه وریه . حالا من هر چی زار زدم که ای بابا همین نیم ساعت پیش عمه اینها را به من گفته افاقه ای نداشت که نداشت یک حس خاله زنکی به من دست داد!!!