Why mother is so special:
When I came home in the rain ,
Brother asked why don’t you take an umbrella.
Sister advised, why didn’t you wait till rain stopped.
Father angrily warned, only after getting cold , you will realize.
But Mother , while drying my hair , said, stupid rain! Couldn’t it wait , till my child come home?
That’s MOM
من پری ها رو دوست دارم
یک بار یکی از اونها بم یه کاسه شراب داد.
از برگ درخت خرمالو می زد بیرون
اون شب بیشه قشنگ تر از همیشه بود.
از سال جدید هم بیشتر از یک ماه گذشته گمونم با این سرعتی که زمان داره میره همین امروز فرداست که ایام شباب به پایان برسه و احساس من اینه که هر روز که از زندگیمون میگذره اون رو برا خودمون سخت ترش می کنیم واین سخت تر شدن اجتناب ناپذیره چرا که آرزوها هی بزرگ و بزرگتر میشن یه روز می خواستم درس بخونم بعدش آرزو کردم مهندس شم بعد از اون یه شغل خوب پیدا کنم بعدش بیام واسه خودم کار کنم و ..........
هیچ جور هم نمیشه بی خیال شد نمیشه یه جا نشست.
و این ها باعث میشه که ما از هم دور شیم از وطنمون کوچ کنیم وقت آزاد نداشته باشیم که دوستامونو ببینیم که خونه باشیم .
نمی دونم چرا کار دنیا این جوریه .
از اون طرف قضیه اومدیم دوست داشتن رو سختش کردیم براش هفت خان رستم گذاشتیم دیو سه سر و از این جنگولک بازی ها . من احساس می کنم که جامعه ما داره از یک بیماری مزمن رنج می بره یک بیماری همه گیر .
در هر صورت الان فصل بهاره و صدای قورباغه ها توی کل بیشه بیچیده .
صدای فریاد یک جوجه غاز هم میاد توی این دل شب انگار مادرش رو گم کرده .
می خوام تا جون دارم بدوم خیلی که خسته شدم راه برم وقتی که دیگه نای راه رفتن ندارم بیاستم. چون دیگه از اون بالاتر نمیرم به منظر پشت سرم که حالا تا دور دست هاش پیداست نگاه کنم و از باقی عمرم لذت ببرم
این روزهای سرد و یخی هم می رود و دگر بار بهار می آید با شکوفه های زیبایش آفتاب به زمین نزدیکتر می شود و من چقدر لذت می برم از این حادثه.
همیشه آرزو می کردم تمام روزهای زندگی ام گرم و آفتابی باشد یا اینکه روی خط استوا زندگی کنم. گرما فکرم را به کار می اندازد مرا شارژ می کند مرا به تحرک وا می دارد . بیشتر از همیشه درس می خوانم کار می کنم به دوستانم سر می زنم .
همه اینها صورتی از حقیقت زندگی من است اما در عین حال می تواند جور دیگری هم باشد:
همیشه از سرما می ترسیدم و از روزهای سرد و یخی از اینکه در جایی زندگی می کنم که به قطب نزدیک تر است تا به استوا . سرما فکرم را از کار می اندازد انرژی ام را می گیرد لمسم می کند . به سختی کار می کنم و به سختی درس میخوانم.
فرق بین این دو عبارت در چیست . هر دو یک مفهوم را می رسانند اما احساسی که می آفرینند جور دیگریست
قرار بود که من روز جمعه امتحان داشته باشم و همین الان فهمیدم که امتحانم همین فرداست . یعنی چهار شنبه باید بگم که خیلی شانس آوردم از اینکه امروز اومدم دانشگاه وگرنه باید روز امتحان می فهمیدم چه گندی زدم. خدایا شکرت چقد راحت داشت همه زحماتم به باد می رفت اووفف خیلی شانس آوردم.