ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

ایالت کاسپین

بیایید طرحی دهیم برای رونق آفتاب برای روشنی ماه روانی آب

بار مسئولیت

تابستانها موسم درو که میشد سر مزرعه زیر آفتاب گرم و سوزان مرداد ماه پدرم حرف های پدرانه اش گل میکرد. به راستی که هر کلمه اش خستگی کار را از تن آدم می ربود .

همه اش می گفت ای پسر پول در آوردن به این راحتی ها هم نیست . باید جون بکنی تا بتونی یه لقمه نون سر سفره زن و بچت بیاری.همه اش سعی کن در زندگی محتاج این و اون نباشی!

الان که دارم بعد سالها کلمه به کلمه اش را در ذهن نشخوار میکنم تازه میفهمم که عجب! زندگی سختی هایی هم دارد. آری طعم فقر را چشیده ام گرسنگی کشیده ام غربت دیده ام اما براستی مسئولیت باری گرانتر است.

دغدغه این روزهایم این است که به جامعه ام ثابت کنم برایش مفید هستم و نیز در شرکتی که کار میکنم هر روز به گونه ای باشم تا مدیر عامل متقاعد شود بودنم برای شرکت لازم است . مجبورم حتی بعد از ساعات کاری ام بر موضوع پروژه ها تمرکز کنم تا فردای کاری حرف ها و ایده هایی داشته باشم که ارائه دهم.

گویی تازه از گلویم فرو می رود این گفته پدر‌:

زندگی سخت است ای جان پسر!

پرند و چرند!

گذر اول : وقتی که خاطره ها ناب میشود با یادشان دلم بیتاب میشود


گذر دوم : گاهی اوقات اونقدر غرق کار و درس و دانشگاه و طرح و پول و آدما میشم که یادم میره یه روزی قراره از این دنیا برم وقتی به هوش میام عرق سردی رو پیشونیم میشینه و این سوال ، آخرش که چی؟ و روی دوشم باری به اندازه یک کوه سنگینی میکنه و سر آخر چشامو میبندم و کار و درس و دانشگاه و طرح و پول و آدما.....


گذر سوم : خسته و کوفته از سر کار میای روحیت کسله و میخوای یه چیزی شارژت کنه میری دم تلویزین میشینی ، شبکه فلان یکی داره خود کشی میکنه ، شبکه فلان چشای یه شورشی رو در میارن ، اون یکی یه آخوندی داره روزه می خونه و ...فرداش که میری سرکار خاطره تلخ اتفاقاتی که تو فیلم افتاده ذهنتو مشغول میکنه و راندمان کاریتو حسابی میاره پایین


گذر چهارم : برادر زادم شهریار که یه ماه پیش دنیا اومد . تو این مدت هر چی زور زدم یک شعری براش بگم نشد ، عکسشو آوردم حالشو ببرید!



گذر پنجم :از طبیعت میشه ایده های جالبی گرفت من از طبیعت زیر چن تا ایده گرفتم.


1- چی میشه آدم گربه باشه اونوقت مجبور نیست مدرسه بره مجبور نیست دانشگاه بره مجبور نیست کار کنه . فقط یه جا لم میده و میخوابه!
2- چه قدر خوبه آدم یه گربه ناز داشته باشه
3- چرا گربه این همه جا رو لاستیک نشسته؟لاستیک گرما رو تو خودش نگر میداره . اگه یه متکایی بسازم که الیاف پلاستیکی درش به کار رفته باشه میتونم اونو بذارم دم آفتاب یا بخاری که گرم شه بعد موقع خواب بگیرم زیر سرم ، چه حالی میده !

گذرششم :اینجا هوا داره سرد میشه من هم از سرما فراریم . همیشه خدامونو شکر میکردم که جهنمش آتیشه و گرم واونجا دیگه خبری از سرما نیست . اما از خدای مسیحیا خوشم نمیاد چون جهنمشون یخبندانه و سرد!!!

گذر هفتم : عزیزی ازم پرسید به روح اعتقاد داری؟

گفتم آره
گفت: ای سگ تو روحت !

بهشت روی زمین

بی خود نیست به مازندران میگن بهشت روی زمین!

و بیخود نیست که مازندرانی ها سیصد سال طول کشید تا اسلام رو پذیرفتند آخه اونها اون بهشتی رو که تو قرآن وعدشو داده بودند رو داشتند . اینجا اگه آدم رو بندازن سبز میشه از در و دیوار و هر سوراخ سنبه ای که فکرشم نمی کنی یه چیزی در میاد. توی عکسی که آوردم از دل سیمان پنج سانتی حیاط خونمون سبزه در اومده دلم نیومد اون رو تقدیم به همه دوستان نکنم.

تقدیم به شما!


علم و سبزی

پیرو شعر دانشکده و نظرات دوستان حسش اومد یه مقدار بیشتر راجع به دانشگاه بنویسم خیلی ها نمی دونن که صدای دوهل از دور خوش است و با انگیزه وصف ناشدنی میان دانشگاه و با کمال تعجب می بینن خبری نیست که نیست خیلی ها میدونن که تو دانشگاه های ما خبری نیست اما اونقدر شهامتشو ندارن که بی خیال شن و صرف یه مدرک گرفتن میان دانشگاه راحت بگم بی سواد میان و بی سواد میرن شاید به نوعی مجبور باشن و جز استخدام شدن توی یک شرکتی دولتی یا خصوصی هیچ کار دیگه ای از دستشون بر نمیاد بذارید حالا که بحث جرات شد یه خاطره ای که همین الان به ذهنم رسید براتون بگم یه روزی توی مغازه یکی از آشناهامون که گوسفند هم داشتن توی یکی از محلات بابلسر مشغول صحبت بودیم که یکهو یه پسره ای ده دوازده ساله از راه رسید و رو به آشنای ما کرد و گفت :

مشتی!

-بله بفرما

مشتی من چه قدر پیشتون اعتبار دارم؟

-مشتی ما که پنجاه سالی سنش بود مکثی کرد و چون بچه و خونوادشو میشناخت گفت که خوب بگو ببینم چی میخوای ؟

نه میخوام بدونم اینقدر پیشت اعتبار دارم که یه گوسفند به من قرض بدی که من هفته ای پولشو بهت بدم؟

-خوب می خوای چیکار؟

میخوام چوپونی کنم

مشتی که از این حرفش خیلی خوشش اومد گوسفندرو بهش داد و بعد ها که جویا شدم گفت که پسره طبق قرار پولا رو آورد.باورتون میشه که یک بچه اینقدر شهامت و جسارت داشته باشه؟بگذریم در جواب اون دوستمون که گفت کدوممون مردیم که بزنیم بیرون از این دانشگاه و بی خیال مدرک شیم باید بگم من این قدر مردش نبودم که دوره کارشناسیمو بی خیال شم اما حداقل اینقدر شهامتشو دارم که دیگه برای ارشد نخونم و وقتم رو واسه یه کاغذ پاره هدر ندم اگر هم جایی استخدام نشم و خودمم نتونم کاری واسه خودم بکنم میرم وردست پدرم و کار اجدادم رو در پیش گرفته به شغل شریف کشاورزی می پردازم چون میدونم اگه حتی سبزی هم بکارم حداقل یک چیزی تولید میکنم

هر چی باشه تولید کردن سبزی بهتر از تولید نکردن علمه!

عجب چیزی گفتم خودمم حال کردم

دانشکده

رفتیم به دانشکده تا درس بخوانیم

تا علم بدانیم

فنی بشناسیم

تا هسته شکافیم

یک عمر بخواندیم کتاب و دلمان شاد

تا کی بنشینیم در محضر استاد

در محضر استاد نشستیم و همه هوش

تا که چه رسد گوش

در دل همه گفتیم که در پیش مرادیم

هی گوش بدادیم و ز کف هوش بدادیم

تا راز بدانیم

یک سال گذشت و خبر از راز نیامد

سال دگر آمد

باز هم بنشستیم به سالی دگر اما

در ذهن بسی حل نشده راز و معما

تا آنکه به آخر برسید دوره لیسانس

اما صد افسوس که در بر استاد

ما هیچ ندیدیم

جز بنز الگانس

آخر برسیدیم به این نکته که ای داد

در مملکت ما

علم و عمل و دانش استاد

رفته همه بر باد!